دریافتگری یا امپرسیونیسم (به فرانسوی: Impressionnisme) جنبش هنری گروه بزرگی از نگارگران آزاداندیش و نوآور فرانسه بود که در نیمهٔ دوم سده نوزدهم میلادی در آن کشور ظهور کرد و بهزودی جهانگیر شد. در این شیوه هنرمند تلاش دارد با کمک ضربات پیاپی و شکستهٔ قلمو و به کار بردن لختهرنگهای تجزیه شده و تابناک که ارتعاش تشعشات نور خورشید را در ذهن تداعی میکند، دریافت و برداشت مستقیم خود را از دیدههای زودگذر بهشکلی رؤیاگونه به تصویر کشد. در روش دریافتگری، اصول مکتبی طراحی دقیق، سایهروشنکاری، ژرفانمایی فنی و ترکیببندی متعادل و معماریگونه رعایت نمیشود.
محصولات مرتبط
تاریخچه نقاشی
تاریخچه نقاشی و ابزارهای آن به دوره انسانهای ما قبل تاریخ و گستردگی فرهنگ ها باز میگردد. تاریخچه نقاشی نشان دهنده یک پیوستگی، اگرچه شکسته شده در عهد عتیق است. در میان فرهنگها و پراکندگی قاره ها، تاریخچه نقاشی یک رودخانه با قدرت در حال پیشرفت است که به سوی قرن ۲۱ ادامه یافته. نقاشی دنیا بر پایه هنر ایران است.
جنبش هنری
جنبش هنری یک جریان و حرکت هنری است که تحت تأثیر تحولات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی یا عوامل دیگر شکل میگیرد و برای مدتی گروهی از هنرمندان را به تفکر و عملکرد مشابه میکشاند. این جنبشها بسته به بنیان و زمینههای بهوجود آورنده و توسعهدهندهٔ آنها میتوانند کوتاهمدت یا نسبتاً پایدار باشند. همچنین جنبشهای هنری ممکن است در یک منطقهٔ جغرافیایی خاص و تنها در یک رشتهٔ هنری رایج شوند یا بهصورت فراگیر بخش وسیعی از دنیای هنر را تحت تأثیر خود قرار دهند.
سبک های مختلف نقاشی
سبکهای نقاشی میتوانند با روش های بکارگیری یا با توجه به جنبش هنری که بیشترین تطبیق را با مشخصات غالب و حاکمی که نقاشی نشان میدهد دارند، مشخص شوند. برخی از سبکهای معروف عبارتند از:
- واقعگرایی(واقع گرایی)
- سورئالیسم(فرا واقع گرایی)
- امپرسیونیسم (برداشت گرایی)
- اکسپرسیونیسم (هیجان نمایی)
- پوینتیلیسم (نقطه نقطه یا نقطه چینی)
- کوبیسم (حجم گرایی)
- مدرنیسم(نوگرایی)
- پست مدرنیسم (فرا نوین)
- مینیاتور
نقاشی رئالیسم
واقعگرایی یا رئالیسم در هنرهای تصویری و ادبیات، نمایش چیزها به شکلی است که در زندگی روزانه هستند، بدون هرگونه آرایش یا تعبیر افزون. این واژه همچنین برای شرح کارهای هنری که برای آشکار کردن راستی، چیزهایی چون زشتی و پستی را تأیید کردهاند نیز به کار میرود. رئالیسم همچنین اشاره به جنبش فرهنگی میانه قرن ۱۹ دارد که از فرانسه ریشه گرفت و گونهٔ هنری سرشناس تا اواخر قرن ۱۹ بود. با آشنایی با عکاسی، این منبع جدید دیداری شور ساخت چیزهایی که همچون واقعیت بودند را در مردم زنده کرد و این جنبش هنری شکوفا شد. رئالیسم به شدت با رومانتیسیسم مخالف بود.
ادبیات
به عنوان مکتب ادبی، نخست در اواخر قرن هجده و اوایل سده ۱۹ (میلادی) فرانسه به میان آمد و پایهگذاران واقعی آن نویسندگان مشهوری نبودند که ما امروز میشناسیم بلکه آنان نویسندگان متوسطی بودند که اکنون شهرت چندانی ندارند. شانفلوری، مورژه و دورانتی، از آن جمله هستند و همین نویسندگان بودند که در رشد و پیشرفت نهضت ادبی عصر خودشان (قرن نوزده) تأثیر زیادی داشتند.
بزرگترین نویسنده رئالیست در این دوره گوستاو فلوبر است و شاهکارش رمان معروف مادام بوواری است. به نظر فلوبر، رماننویس بیش از هر چیز دیگر هنرمندی است که هدف او آفریدن اثری کامل است. اما این کمال به دست نخواهد آمد مگر اینکه نویسنده عکس العملهای درونی و هیجانهای شخصی را از اثر خود جدا کند. از این رو رماننویس باید اثر غیرشخصی به وجود بیاورد، آنان که هیجانهای خود را در آثارشان وارد میکنند، شایسته نام هنرمند واقعی نیستند، فلوبر به شدت از اینگونه نویسندگان متنفر بود.
واقع باوری
واقع باوری عبارتست از مشاهده دقیق واقعیتهای زندگی، تشخیص درست علل و عوامل آنها و بیان و تشریح و تجسم آنها است. واقع باوری برخلاف رمانتیسم مکتبی برونی یعنی اُبژکتیو است و نویسنده رئالیست هنگام آفریدن اثر بیشتر تماشاگر است و افکار و احساسهای خود را در جریان داستان آشکار نمیسازد، البته باید توجه داشت که در رمان رئالیستی نویسنده برای گریز از ابتذال و شرح و بسط بیمورد محیط و اجتماع را هرطور که شایسته میداند تشریح میکند یعنی در رمان رئالیستی توصیف برای توصیف یا تشریح برای تشریح مورد بحث نیست.
نویسندگان و آثار برتر
بالزاک با نوشتن دوره آثار خود تحت عنوان کمدی انسانی پیشوای مسلم نویسندگان رئالیست شد.
گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، لئون تالستوی، داستایِفسکی، ماکسیم گورکی، ازجمله نویسندگان طراز اول مکتب رئالیسم میباشند.
بابا گوریو، اوژنی گرانده، آرزوهای بزرگ، رستاخیز، جنگ و صلح نیز از آثار مشهور این مکتب بهشمار میروند.
طبیعت گرایی
طبیعتگرایی یا ناتورالیسم اصطلاحی است در تاریخ هنر و نقد هنری برای توصیف سنخی از هنر که در آن طبیعت بدانگونه که به نظر میآید، بازنمایی میشود. در این تعریف -که بیشتر از جنبهٔ صوری اعتبار دارد- طبیعتگرایی مفهومی متضاد با چکیدهنگاری است. اگر هنر کلاسیک یونان را جلوهٔ کامل طبیعتگرایی تلقی میکنند و هنر رنسانس ایتالیایی را تجدید حیات آن میدانند، بر اساس چنین استدلالی است که در هنرهای نامبرده، اثر هنری همانند آیینهای، زیبایی طبیعی را بازمیتابانَد. در این معنا، طبیعتگرایی با آرمانگرایی تناقصی ندارد؛ حال آنکه، مفهوم ناتورالیسم به لحاظ فلسفی، و چون یک روش هنری، خلاف این است. اصطلاح (زیباییشناسی طبیعتگرایانه) به نظریهای فلسفی مربوط میشود که از اثباتگرایی سدهٔ نوزدهم ناشی شده و در نظریهٔ ادبیِ زولا، نویسندهٔ فرانسوی، به اوج رسیدهاست. در این نوع زیباییشناسی، روشهای علمیِ مشاهدهٔ واقعیت به کار گرفته شد.
ناتورالیستهای نیمهٔ دوم سدهٔ نوزدهم بر طبق برنامهای مشخص و با نوعی بیطرفی و فاصلهگزینی، رونگاشتی از جهان و زندگی پیرامون خود ارائه میکردند، و غالباً از پرورش دنیای خیال، از باور به آنچه ملموس و محسوس نیست، از کاویدن معنای نهفته در چیزها، از تقلیل جنبههای ناخوشایند و پیشپاافتادهٔ پسرونده و خشن زندگی امتناع میجستند. این نگرشی متضاد با آرمانگرایی، و واکنشی در برابر رمانتیسم بود. اصطلاح ناتورالیسم، بهمثابهٔ مکتبی خاص در نقاشی، نخستین بار توسط بلوری دربارهٔ پیروان کاراواجو به کار برده شد. به زعم او، اینان به تقلید وفادارانه از طبیعت (خواه زشت، خواه زیبا) میپرداختند. همچنین، کاستانیاری، منتقد فرانسوی، اصطلاح ناتورالیسم را جایگزین اصطلاح رئالیسم کرد تا بر عینیگرایی و پژواکهای فعالیت علوم طبیعی تأکید بیشتری بگذارد. کاربرد اختیاری این دو اصطلاح باعث عدم صراحت معانی آنها شد.
ویژگی
در این شیوه، زیباییشناسی بر اساس روشهای علمی و مشاهده واقعیت شکل میگیرد.
- توجه به طبیعت مهمترین اصل در نقاشی این سبک است.
- تأثیرات علوم طبیعی در روشهای هنری دیده میشود.
- واقعگرایی همراه با خوشایندی طبیعت همراه است.
- تفاوت آن با رئالیسم در نشان دادن احساسات زیبا نسبت به طبیعت است.
نقاشان ناتورالیسم
ایوان شیشکین (نقاش روسی)
- آثارش را در سبک رئالیسم و ناتورالیسم خلق کرد.
- همت خود را صرف بازنمایی زیبایی و شکوه طبیعت کشورش کرد.
والنتین سرف (نقاش روسی)
- از شاگردان رپین بود.
- منظره پرداز و چهره پرداز واقع گرایی را تجربه کرد.
- از سنت رئالیسم فراتر رفت.
- در چهرههایش سعی داشت تا شخصیت فردی و ویژگی روانشناختی مدل را نشان دهد.
فراواقع گرایی
فراواقعگرایی یا سوررئالیسم (به انگلیسی: Surrealism) یکی از جنبشهای هنری قرن بیستم است. سوررئالیسم به معنی گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر است. زمانی که دادائیسم در حال از بین رفتن بود، پیروان آن به دور آندره برتون که خود نیز زمانی از دادائیستها بود، گرد آمدند و طرح مکتب جدیدی را پی ریزی کردند. این شیوه در سال ۱۹۲۲ بهطور رسمی از فرانسه آغاز شد و فراواقعگرایی نامیده شد. این مکتب بازتاب نابسامانیها و آشفتگیهای قرن بیستم است. سوررئالیسم را میتوان یک جنبش هنری-اجتماعیِ بنیادستیز بهشمار آورد. میل به ایجادِ دگرگونی در زندگی روزمره از طریق آشکارسازی امرِ شگفتانگیز و تصادفی عینیِ نهفته در نظم ظاهریِ واقعیت دانست. این جنبش در عمل با انتشار مجلهٔ انقلاب فراواقعگرا توسط برتون آغاز شد. سالوادور دالی، رنه ماگریت و لویی آراگون از جمله سوررئالیستهای مشهور هستند.
تاریخچه
فراواقعگرایی (سوررئالیسم) محصول تغییرات بعد از جنگ جهانی اول و فراموشی دادائیسم بود که از سال ۱۹۲۱ آغاز شد. ظهور سوررئالیسم زمانی بود که نظریههای فروید روانکاو اتریشی دربارهٔ ناخودآگاه و رؤیا و واپسزدگی (سرکوب)، فرهیختگان اروپا را به خود مشغول کرده بود. آندره برتون و لویی آراگون که هر دو پزشک بیماریهای روانی بودند از تحقیقهای فروید الهام گرفتند و پایه مکتب جدید خود را بر فعالیت ضمیر ناخودٱگاه بنا نهادند. نخستین کتاب سوررئالیستی با عنوان میدانهای مغناطیسی در سال ۱۹۲۱ به قلم آندره برتون و یکی از همکارانش منتشر شد.
در ایران
نخستین کسی که نقاشی فراواقعگرایی (سوررئالیسم) را به ایران وارد کرد ، امین الله رضایی بود که معروف ترین آن ها را می توان در نشریات کانون نویسندگان ایران مشاهده نمود.
هوشنگ ایرانی نخستین شاعر ایرانی است ، که این مکتب ادبی را بصورت یک سبک آوانگارد در شعر معاصر ایران مطرح کرد، و سبک او توسط مخالفانش با الهام از یکی از اشعار ایشان به جیغ بنفش ،موسوم شد، از پیروان هوشنگ ایرانی می توان به سهراب سپهری و احمدرضا احمدی و بیژن الهی اشاره کرد.
اصول
سوررئالیسم با جایگزینی مفهوم واقعیت برتر به جای عصیان و نفی موجود در دادائیسم شکل گرفت «سوررئالیسم مشکل پر توقعی است که فقط عضویت دربست و پیروی کامل را میپذیرد» این مسلک در حوزههای مختلف فلسفی رویکردهای زیر را اختیار کردهاست:
- فلسفه علمی که همان رویکرد فروید به روانکاوی است.
- فلسفه اخلاقی که با هرگونه قرارداد مخالف است.
- فلسفه اجتماعی که میخواهد با ایجاد انقلاب سوررئالیستی بشریت را آزاد کند.
شعر در سوررئالیسم مرتبهٔ ویژهای دارد و پیروان این مکتب کوشیدهاند که جهان بینی خود را از طریق شعر انتقال دهند. در واقع شعر را، رکن اساس زندگی میدانند زیرا عقیده دارند که شعر باید و میتواند مشکل زندگی را حل کند. فلسفه اجتماعی سوررئالیسم، شعار سعادت بشری را دارد و میخواهد آدمی را از قید تمدن سودجوی کنونی نجات بخشد، در عین اینکه بازگشت به گذشته را هم نمیپذیرد. در اصل از مواد مرام نامهٔ این مکتب به خوبی میتوان دریافت که بنیانگذاران این مکتب در اندیشهٔ رهایی از هر نوع اسارتند و هدف آنها در وهلهٔ اوّل پاشیدن آبی بر جنگ بودهاست.
امپرسیونیسم
دریافتگری یا امپرسیونیسم (به فرانسوی: Impressionnisme) جنبش هنری گروه بزرگی از نگارگران آزاداندیش و نوآور فرانسه بود که در نیمهٔ دوم سده نوزدهم میلادی در آن کشور ظهور کرد و بهزودی جهانگیر شد. در این شیوه هنرمند تلاش دارد با کمک ضربات پیاپی و شکستهٔ قلمو و به کار بردن لختهرنگهای تجزیه شده و تابناک که ارتعاش تشعشات نور خورشید را در ذهن تداعی میکند، دریافت و برداشت مستقیم خود را از دیدههای زودگذر بهشکلی رؤیاگونه به تصویر کشد. در روش دریافتگری، اصول مکتبی طراحی دقیق، سایهروشنکاری، ژرفانمایی فنی و ترکیببندی متعادل و معماریگونه رعایت نمیشود.
شیوه دریافت گری به عنوان انجمنی خصوصی از سوی گروهی از هنرمندان ساکن پاریس آغاز شد و این انجمن در سال۱۸۷۴ به نمایش همگانی آثار خود پرداخت. نام این جنبش از نام یک نقاشی از کلود مونه به نام دریافتگری، طلوع خورشید (به فرانسوی: Impression, soleil levant) گرفته شدهاست. نام امپرسیونیسم را نقادی به نام لویی لِروی در یک نقد هجوآمیز ساخت. امپرسیونیسم همچنین نام نهضتی در موسیقی است.
در این سبک نقاشان از ضربات «شکسته» و کوتاه قلم مو آغشته به رنگهای خالص و نامخلوط به جای ترکیبهای ظریف رنگها استفاده میکنند. مثلاً، به جای ترکیب رنگهای ابی و زرد برای تولید سبز آنها دو رنگ آبی و زرد را مخلوط نشده بروی بوم قرار میدهند تا رنگها «حس» رنگ سبز را در نظر بیننده به وجود بیاورد. آنها در نقاشی صحنههای زندگی مدرن در عوض جزئیات، تأثیرات کلی واضح را نشان میدهند.
ویژگی
بنیادگذاران این مکتب با هدف نقض هنر رسمی نیرو گرفتند. آنها از ارائه اشکال با خطوط محیطی واضح سر باز زدند و از روال رنگ آمیزی به پیروی از عرف و طبیعت سرپیچی کردند. استفاده از رنگهای خالص و شفاف با ضرب قلمهای مستقل و تا حدی سریع از ویژگیهای بارز آثار نقاشی امپرسیونیسم است.
نظریه رسمی آنها بر این اصل نهاده شده بود که رنگها به جای آنکه بر روی جعبه رنگ با هم ترکیب شوند باید بهطور خالص روی پرده نقاشی ریخته شوند. این هنرمندان در مورد به تصویر درآوردن پیکره آدمی به نحوی پذیرفتنی و باورپذیر که از دیرباز مشکلترین بخش هنر نقاشی بود بیتوجه بودند و گویی میلی به کوشش در این خصوص نداشتند، یا نمیخواستند که یک فضای قابل قبول ایجاد کنند که ارزش نام هنر را داشته باشد.
اکسپرسیونیسم
هیجاننمایی، بیانگرایی یا اکسپرسیونیسم (به انگلیسی: Expressionism) نام یک مکتب هنری است. در آغاز قرن بیستم، نهضت بزرگ ضد سمبولیسم و امپرسیونیسم پا گرفت که آرام آرام مکتب «اکسپرسیونیسم» از دل آن بیرون آمد. واژهٔ اکسپرسیونیسم برای اولین بار در تعریف برخی از نقاشیهای «اگوست اروه» به کار رفتهاست. اکسپرسیونیسم جنبشی در ادبیات بود، که نخست در آلمان شکوفا شد. هدف اصلی این مکتب نمایش درونی بشر، مخصوصاً عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب بود که در آن هنرمند برای القای هیجانات شدید خود از رنگهای تند و اشکال کج و معوج و خطوط زمخت بهره میگیرد.
اکسپرسیونیسم نوعی اغراق در رنگها و شکلهاست، شیوهای عاری از طبیعتگرایی که میخواست حالات عاطفی را هرچه روشنتر و صریحتر بیان نماید. دورهٔ شکلگیری این مکتب به سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۵ میلادی بازمیگردد ولی در کل این شیوه از گذشتههای دور با هنرهای تجسمی همراه بوده و در دورههای گوناگون به گونههایی نمود یافتهاست. عنوان «اکسپرسیونیسم» در سال ۱۹۱۱ برای متمایز ساختن گروه بزرگی از نقاشان به کار رفت که در دههٔ اول سدهٔ بیستم بنای کارشان را بر بازنمایی حالات تند عاطفی، و عصیانگری علیه نظامات ستمگرانهٔ حکومتها، مقررات غیرانسانی کارخانهها و عفونتزدگی شهرها و اجتماعات نهاده بودند. این هنرمندان برای رسیدن به اهداف خود رنگهای تند و مهیج و ضربات مکرر و هیجان زدهٔ قلم مو و شکلهای اعوجاج یافته و خارج از چارچوب را با ایجاد ژرفانمایی و بدون هیچگونه سامانی ایجاد میکردند و هر عنصری را که آرامشبخش و چشمنواز بود از کار خود خارج میکردند.
نقطهچینی
پوینتیلیسم به معنی نقطهچینی یا نقطه نقطه (به فرانسوی: Pointillisme)، یکی از سبکهای نقاشی پسادریافتگری است که در آن تصویر بهوسیلهٔ گذاشتن نقطههای کوچکی از رنگ خالص به صورت مجزا ولی در کنار هم شکل میگیرد. ژرژ سورا این روش را در سال ۱۸۸۶ تا آنجا گسترش داد که شاخهای دیگر به نام نقطهچینی از دریافتگری بهوجود آمد. دیگر نقاشانی که به این سبک نقاشی میکردند پل سینیاک و هانری ادموند کروس بودند.
واژه پوینتیلیسم اولینبار توسط منتقدان هنری در اواخر دهه ۱۸۸۰ برای مسخره جلوه دادن آثار این هنرمندان استفاده میشد، اما اکنون این واژه بدون بار معنایی تمسخرآمیز استفاده میشود. تکنیک مشابه دیگری که در آن، نقاشی توسط نقطههای ریز و تنها با استفاده از یک رنگ انجام میشود نقطهنگاری نام دارد.
کوبیسم
حجمگرایی یا کوبیسم (به فرانسوی: Cubisme) یکی از سبکهای هنری است. کوبیسم در فاصله سالهای ۱۹۰۷ تا ۱۹۰۸ به عنوان سبکی جدی در نقاشی و تا حد محدودتری در تندیسگری ظهور کرد، که از نقاط عطف هنر غرب بهشمار میآید.
ریشه واژه کوبیسم
واژه «کوبیسم» از ریشه «Cube» به معنی «مکعب» اخذ شدهاست. این واژه را نخستین بار لویی وکسل منتقد هنری بکار برد. دوید هاکنی در کنفرانس دانشگاه هاروارد در ۶ فوریه ۱۹۸۶ در این باره میگوید:
امروزه کلمه کوبیسم برای آنچه که براک و پیکاسو انجام دادند عبارت بسیار سیه روز و بد گزینش شدهای است. در واقع این را لویی وکسل، منتقد معروف، پایه گذاشت. او داشت اتفاقی را که افتاده بود درک میکرد و فکر میکرد کوبیسم یعنی مکعبها و سطحها. و این برچسبی بود که دیگر به آن زده شده بود. کوبیسم ماجرای مکعبها نیست. این یک دید ساده انگارانه معمولی است که بشنویم کوبیسم از راه نوعی هندسه به تجرید میرسد.
معرفی
تاریخ دقیق اولین ردپای کوبیسم در هنر همیشه موضوع بحث و مناقشه میان مورخان هنر بودهاست. برخی آغاز پیدایش آن را در تابلوی معروف «دوشیزگان آوینیون» (به فرانسوی: Les Demoiselles d'Avignon) متعلق به پیکاسو میدانند. این تابلو تصویر پنج زن در فاحشهخانهای در خیابان آوینیون شهر بارسلونای اسپانیا است که با ترکیب اشکال دندانه دار، نقشهای هموار و فرمهایی برگرفته از نقابهای آفریقایی نقاشی شدهاست. برخی دیگر، تأثیر آثار هنرمند فرانسوی، پل سزان را بر روی پیکاسو و ژرژ براک مهمترین عامل شکلگیری این جنبش میدانند. سزان، پیش از مرگش در سال ۱۹۰۶ در تابلوهایش بهطور فزایندهای به تسهیل و هموار ساختن اشکال میپرداخت. به علاوه، او برای اولین بار شیوهای را در نقاشی خلق کرد که مورخان هنر آن را passage (گذرگاه) نامیدند. در این شیوه گاهی قسمتهایی از تابلو بدون رنگ رها میشد، به عنوان مثال حد فاصل میان دو کوه خالی میماند، بهطوریکه صخره و هوا در هم ادغام شوند و از هم عبور کنند. چنین نوآوریهایی از دو جهت برای هنرمندان سبک کوبیسم حائز اهمیت بودند. اولاً چنین شیوهای قانونهای تجارب فیزیکی را به چالش میطلبید و ثانیاً هنرمندان را تشویق میکرد تا دید خود را نسبت به نقاشی تغییر دهند و آن را به عنوان تمامیتی غیر وابسته (و حتی مخالف) با تجارب فیزیکی دنیای بیرون ببینند که دارای هویت و منطق درونی مستقلی است. به این ترتیب پیکاسو و براک تحت تأثیر شیوه سزان در نقاشی، آثاری را از مناظر طبیعی به شیوه وی آفریدند و در سال ۱۹۰۸ در نمایشگاهی در پاریس آنها را در معرض دید عموم گذاردند. این نمایشگاه نیز مانند اولین نمایشگاه آثار امپرسیونیستی با اعتراضات گسترده منتقدین روبه رو شد و در بازدید از همین آثار بود که منتقد معروف لوئیس واکسل(Louis Vauxelles) در تمسخر این سبک نو، واژه کوبیسم را که از cubeبه معنای «مکعب» گرفته شده، به آن نسبت داد.
پیکاسو و براک، در این نقاشیهای اولیه، ابزارهایی را به غیر از «تحلیل بردن توهم فضا» بکار گرفته بودند. در اولین قدم آنها از شر قراردادهای مرسوم رهایی یافتند! ساختمانها به جای قرار گرفتن در یک خط عرضی یا پشت سر هم، یکی بر روی دیگری بنا میشدند. به علاوه پیکاسو در برخی آثارش، نه تنها ساختمانها بلکه تمام تصویر پیش زمینه را به شکل مکعبهای ریزی نقاشی میکرد. او با پرداختهای مشترک به زمین و آسمان، فضای بوم را به نوعی وحدت میرساند، اما در این میان با ترکیب حجمهای تو پر و میان تهی، از ایجاد «ابهام» نیز غافل نمیشد!
موضوع دیگری که آثار کوبیست را در معرض انتقادات شدید میگذاشت، این بود که برخلاف شیوه معمول پرداختن به نور برای ایجاد فضای سه بعدی در نقاشیهای متداول آن دوران، در این نقاشیها منبع و زاویه مشخصی برای تابش نور وجود نداشت. در برخی سایههای موجود منبع نور را در چپ و در بعضی دیگر در راست یا بالا یا پائین و حتی روبه رو نشان میداد. علاوه بر آن نقشها به نحوی تقارن یافته بودند که محدب یا مقعر بودن آنها برای بیننده ممکن نبود. در واقع ایجاد ابهام در ذهن بیننده را میتوان به عنوان برجستهترین ویژگی کوبیسم برشمرد.
هنرمندان سبک کوبیسم کوشش میکنند تا کلیت یک پدیده (وجوه مختلف یک شی) را در آن واحد در یک سطح دو بعدی عرضه کنند، کوبیسم از این جهت مدعی رئالیسم بود، ولی نه رئالیسم بصری و امپرسیونیستی بلکه رئالیسم مفهومی. آنها همچنین در تلاش بودند تا ذهنیت خود را از اشیا و موجودات به صورت اشکال هندسی بیان کنند. از این رو آنچه را که در واقعیت است به گونهای که در چشمان ما قابل رویت است نمیبینیم.
دورهها
پیشا کوبیسم، کوبیسم تحلیلی، کوبیسم ترکیبی
کوبیسم به دو مرحله تقسیم میشود:
- کوبیسم تحلیلی(۱۹۱۲-۱۹۱۰):اصول زیبایی شناسی در این دوره کامل تر شد. پیکاسو و براک به نوع مسطح تری از انتزاع صوری روی آوردند که در آن ساختمان کلی اهمیت داشت و اشیای بازنمایی شده تقریباً غیرقابل تشخیص بودند. آثار این دوره غالباً تک رنگ و در مایههای آبی، قهوهای و خاکستری بودند. به تدریج اعداد و حروف بر تصویر افزوده شدند و سر انجام اسلوب تکه چسبانی یا کلاژ به میان آمد که تأکید بیشتر بر مادیت اشیا و رد شگردهای وهم آفرین در روشهای نقاشانهٔ پیشین بود.
این مرحله شامل نقاشیهای سالهای ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۱ پیکاسو و براک است که موضوعات آن معمولاً اشیا درون کارگاه نقاشی بودند. گیتار و آکاردئون براک اولین نقاشی از این سبک بهشمار میآید.
- کوبیسم ترکیبی(۱۹۱۲-۱۹۱۴):در این دوره آثاری منتج از فرایند معکوس انتزاع به واقعیت پدید شدند. دستاوردهای این دوره بیشتر نتیجهٔ کوششهای گریس بود. اگر پیکاسو و براک در مرحلهٔ تحلیلی به تلفیق همزمان در یافتهای بصری از یک شیء میپرداختند و قالب کلی نقاشی خود را به مدد عناصر هندسی میساختند، اکنون گریس میکوشید با نشانههای دلالتکنندهٔ شیء به باز آفرینی تصویر آن بپردازد. بدین سان تصویر دارای ساختمانی مستقل اما همتای طبیعت میشود و طرح نشانه واری از چیزها به دست میدهد. گریس در تجربههای خود رنگ را به کوبیسم باز آورد.
تأثیرات
این سبک جنبشی خلاق و زیبا را به وجود آورد که به پیدایش حرکتها و سبکهای فراوانی در قرن بیستم منتهی شد، که از آن جمله فوتوریسم، اورفیسم، پوریسم(ناب گرایی) و ورتیسم را میتوان نام برد.
کوبیسم را تحت تأثیر نقاشیهای سزان میدانند، البته براک و پیکاسو کوبیسم را کاری نو در نقاشی میدانستند، همانطور که پیکاسو در سال ۱۹۳۹ گفته بود که «آنها به دنبال زبانی نو بودند»
صرف نظر از تعلق خاطر پیکاسو و براک به امپرسیونیسم و استفاده از جهان بیرون به عنوان موضوع، آنها از این نظریه سورا و سزان نیز تبعیت میکردند که برای تأثیرگذاری یک نقاشی باید شکل و شمایل اشیا و فضای آنها را در بوم دگرگون کرد.
آنها همچنین با پرداختن به بخش کوچکی از جهان واقعی، محدود ساختن نقش مایهها به موضوعات داخل آتلیه و پرهیز از فضای آزاد، تنوع اندک مضامین و مهم بود طرز بیان در برابر موضوع و محتوا، گرایشهای سمبولیستی خود را نشان میدادند.
هنرمندان
به جز ژرژ براک و پابلو پیکاسو که از آنها به عنوان آفرینندگان این سبک یاد شده، خوان گریس به خصوص پس از این دو و در قالب کوبیسم ترکیبی به خلق آثاری پرداخت.
دلایل موفقیت
دلایل موفقیت و اقبال کوبیسم را میتوان موارد زیر اعلام کرد: شروع جنبش در مرکز هنری آن زمان، پاریس. گروهی از هنرمندان پرشور که به دنبال زبانی نو بودند. نویسندگان و شاعرانی که با توضیحات و تفاسیر خود در گسترش این زبان نو دخیل بودند. عرضه کردن طیف وسیعی از آزادیها برای هنرمند مانند آزادی از بازنمایی دقیق واقعیت و آزادی در پرداختن به زبانی نو برای بیان دیدگاههای نو.
عکاسی کوبیسمی
در عکاسی کوبیسمی از نوعی کلاژ بهره میگیرند، درهم ریختن فضای واقعی توسط چسباندن عکسهای مختلف از زوایای مختلف صورت (در پرتره کوبیسمی) و چیدمان تصویری با استفاده از عناصر غیر همگون برای رسیدن به مفاهیم کوبیسمی. همچون دیگر سبکهای عکاسی نوعی ساختار شکنی تصویری با کم و زیاد کردن عناصر اصلی تصویر با اسلوب و ساختار کوبیسم در نقاشی، میتوان گفت فضای پرسپکتیوی یا فضایی که از یک نقطه دید واحد نمایان شدهاست. کوبیسم با همزمان کردن نقاط دید مختلف، یکپارچگی قیافهٔ اشیاء را به هم میزند و به جای آن شکل «تجریدی» یا (آبستره) را ارائه میکند. بدین معنا که عکاس کوبیست اشیاء را در آن واحد از زوایای مختلفی میبیند، اما تمامی تصویری را که دیده است به ما نشان نمیدهد. بلکه فقط عناصر و اجزایی از آنها را انتخاب و روی سطح دو بعدی تصویر می نمایاند. از این روست که یک اثر کوبیسمی، مغشوش، درهم و غیرطبیعی جلوه میکند. بنابراین عکاس کوبیست که دیگر در بند یک نقطه دید واحد (مانند عکاسی رئال) نیست و میتواند هر شیئی را نه به عنوان یک قیافهٔ ثابت بلکه به صورت مجموعهای از خطوط، سطوح و رنگها ببیند. و با ترکیب این ابعاد عکس کوبیسمی ارائه کند.
نوگرایی
نوگرایی یا نوینگرایی، که از آن به نامهای تجددگرایی یا مدرنیسم (modernism) نیز یاد میشود، به معنی گرایش فکری و رفتاری به پدیدههای فرهنگی نو و پیشرفتهتر و کنار گذاشتن برخی از سنتهای قدیمی است. نوگرایی فرایند گسترش خردگرایی در جامعه و تحقق آن در بستر مدرنیته است. نوگرایی یا مدرنیسم، گسترهای از جنبشهای فرهنگی که ریشه در تغییرات جامعه غربی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دارد را توصیف میکند. این واژه مجموعهای از جنبشهای هنری، معماری، موسیقی، ادبیات و هنرهای کاربردی را که در این دوره زمانی رخ دادهاند، دربردارد.
تاریخچه
نوگرایی، جریانی فکری است به معنای استفاده انسان از دانش، فناوری و توان تجربی خود برای تولید، بهبود و تغییر محیط. پیدایش مدرنیسم در غرب را میتوان واکنشی ضد سنت و دین مسیحیت دانست.
تورج اتابکی استاد تاریخ معتقد است «تجدد یا مدرنیتهای که ما از آن نام میبریم یک شیوه زندگی در نهادهای اجتماعی و سیاسی مرتبط با این شیوه زندگی است، که تقریباً از میانه قرن شانزدهم میلادی به این سو در گوشههای مختلف جهان شکل گرفت، اشاره دارد. ما یک تجدد نداریم، ما تجددها داریم. یا اگر بخواهیم همسنگ فرنگیاش را بکار ببریم از مدرنیتیز باید استفاده کنیم تا مدرنیتی. این نگاه در حقیقت اروپامدار که تجدد یا مدرنیته را تنها یک پدیده اروپایی میداند و زایشگاه این مدرنیته را فرانسه قبول میکند مورد نظر من نیست.» به عقیده او نقش شرق را در تجدد نباید دستکم گرفت. نقش شرق و به خصوص ایران در تجدد توسط محمد توکلی طرقی، استاد دانشگاه تورنتو، معرفی شده و وحید وحدت، تاریخنگار معماری، نیز تجدد ایرانی را به عنوان یکی از مدرنیتههای بومی و غیرغربی مورد بررسی قرار دادهاست.
فرایند تکوین مدرنیته و انسان مدرن را میتوان در چند محور زیر خلاصه کرد:
- موضع انسان در جهان پس از رنسانس تغییر کردهاست و همان گونه که از زمان کوپرنیک زمین به دور خورشید میگردد، با دکارت نیز “سوژه مدرن انسان“، مرکز کائنات میشود و اومانیسم شکل میگیرد.
- عقلانیسازی برآمده از فلسفه رنه دکارت (با جمله میاندیشم پس هستم) و فیزیک گالیله به قلمروهای دیگر زندگی انسان از جمله سیاست نیز گسترش مییابد و با ظهور مدرنیته جامعه رفته رفته از همه قید و بندهای ماوراءالطبیعه رها میشود.
- واقع نمایی برآمده از اندیشههای خرد باوران و تجربه باوران جریان جدیدی را در اندیشههای انسانها رقم میزند.
- فناوری: شاید بتوان آن را شکل نمادین آزادی مدرنیته یعنی سرور و مالک طبیعت گشتن دانست. فناوری افسون قصههای کهن را زایل نمود و اوهام او را از بین برد.
- شکلگیری فرد در مدرنیته به مانند چهره اصلی جهان مدرن، به عبارت دیگر مدرنیته را میتوان نظام اندیشهها و ارزشهایی دانست که به پیدایش فرد باوری در جهان مدرن انجامیدهاست.
- با کانت عصر مدرنیته رسماً آغاز میشود. کانت بارها از «انسان هاً و انسانیت» نام برده تا نشان دهد روشنگری رستگاه آدمی و آغازگر رهایی همه انسان هاست.
مولفههای نوگرایی
تجدد یا مدرنیته به یک شیوه زندگی و نهادهای اجتماعی و سیاسی مرتبط با این شیوه زندگی اشاره دارد. تجددهای نقاط گوناگون جهان جانمایهای یکسان دارند و تلاش میکنند صغارت را از انسان بگیرد: صغارت انسان در برابر جامعه، انسان در برابر تاریخ، انسان در برابر قانون؛ و میخواهد تمام این حقوق فردی را به انسان بدهد.
اندیشههای تأثیرگذار بر نوگرایی عبارتند از
- انسانمحوری: انسان محوری به معنای باور به قدرت اندیشه انسان.
- مادهگرایی: جهانبینی مدرن نیازهای روحانی انسان را به نیازهای عاطفی او تحویل میکند.
- خردگرایی: نگرش به جهان به صورت عقلانی و بر اساس خرد و استدلال.
نوگرایی در عرصههای مختلف
نوگرایی در عرصهٔ فلسفه
اساس فلسفه در دوران نوگرایی، انسان است. حقیقت دیگر الهامی نیست و از آسمان نمیآید بلکه اکتسابیست و بر روی زمین و با قوانین زمینی کشف و نه اختراع و از طریق مشاهده و آزمایش و تفکر علمی بدست میآید نه از راه ریاضت کشیدن یا نزدیک شدن به خداوند. نوگرایی منادی خردگرایی است. هرچند در واقع منادای تجربه گرائی دارد تا خرد گرائی زیرا با انحصار مواد قضایای عقلی به مواد تجربی دست خود را از مبادی عقلی مثل اصل عدم تناقض و... کوتاه کرده است.
خردگرایی در این دیدگاه در مقابل دینخویی تعریف میشود. و ناسوت و ملکوت و جبروت و لاهوت در فلسفه مدرن جایی ندارند، قلمرو فلسفه متجدد انسانگرایی و عرفی گرایی (سکولاریسم) است. در فلسفه متجدد علم science محور است نه دانش به معنی «knowledge، در این صورت هرچیز باید قابل تجربه باشد و امور غیر قابل تجربه پذیر علم به شمار نمیرود. اشکال این دیدگاه این است که تجربه انسان خطا پذیر است و در نتیجه به شواهد به دست آمده نمیتوان صد در صد اعتماد داشت به علاوه اموری مانند مفاهیم در این دیدگاه قابل تجربه پذیر نیستند در حالی که حقیقت آنها وجدانی است.
در فلسفه نوگرا نوع تازهای از اندیشه مبتنی بر خرد نقاد جانشین ایمان مطلق مسیحی میشود و در نتیجه عرصه فلسفه به کلی دگرگون میشود و دیگر جایی برای اسطوره و خرافه و دین به معنای مسیحی آن در این عرصه باقی نمیماند.
نوگرایی در عرصه دانش
با تغییر فلسفه، علم تغییر نخواهد کرد، نوگرایی نخستین دلیل پیشرفت علمی بشریت در تمام دورانها بودهاست، تبدیل کیمیاگری به شیمی دقیقاً یک محصول از نوگرایی است، پیدایش کلینیک و بیمارستان به جای شفاخانه و استفاده از دکتر به جای دعانویس و ملا از نمادهای تجدد است. ایجاد شرایط سالمتر زندگی به جای دست به دعا بردن و درخواست بیمه سلامتی از خدا کردن نشان از تجدد دارد. علتها و معلولها همگی زمینی و منطقی و علمی خواهند بود. در دانش نوگرا مشاهده علمی بر اساس روش علمی انجام میشوند و علم نیز همچون سیاست در جامعه مدرن به عرصه عرفی و عمومی وارد میشود. در ملکوت علم نیز همچون فلسفه جایگاهی برای اسطورهها و… دیده میشود. در دوران قبل از نو گرایی علم وجود داشت و علم بسیار کار آمدی نبود و مردم همیشه به دعانویسی اکتفا میکردند.
نوگرایی در عرصهٔ اقتصاد
وجه مشترک جوامع فئودالی نوعی تفکر خدامدار، اقتصاد طبیعی و حاکمیت سنت ایستاست. نوگرایی پرچمدار خرد مداری، اقتصاد کالایی و جهانگشای سرمایهداری، فروپاشی سنت و پیدایش جامعه مدنی است. اقتصاد هم به عرصه عمومی وارد میشود و زن بهطور جدی و برابر به عرصه اقتصاد وارد میشود، میگویند میزان پیشرفت و آزادی را در یک جامعه باید با نگاه کردن به وضعیت زنان آن جامعه دریافت.
نوگرایی در عرصهٔ سیاست
در جامعه مدرن، مردم شهروند هستند، و به جای مکلف بودن محق هستند یعنی حقوقی دارند که این حقوق باید توسط حاکمان پرداخته شود. مثلاً مردم حق دارند که آزادی اندیشه و بیان و پوشش داشته باشند و دولت وظیفه دارد این شرایط را ایجاد کند. مردم دیگر مطیع امر رهبران نیستند بلکه این رهبرانند که مطیع امر مردم هستند و این بار این حاکمین هستند که باید بر اساس مغز مردم عمل کنند. حکومت در جامعه مدرن، یک قرارداد اجتماعی است بین حاکمین و محکومین، مردم اشخاصی را انتخاب میکنند که آنها به ارباب خود که همان مردم هستند خدمت کنند نه اینکه حاکمین مردمی را انتخاب کنند که به اربابشان که حاکم است خدمت کنند. مفهوم دین و خدا هم اصولا تنها به حوزه شخصی مردم مربوط میشود، نه حوزه سیاست و اجتماع.
نوگرایی در عرصه هنر
در عرصه هنر، نوگرایی(Modernism)، به صراحت ایدئولوژی رئالیسم (realism) را رد میکند و در یک رویکرد انتقادی به کارهای گذشته از طریق بازنویسی، تجدید نظر، تقلید مسخرهآمیز در اشکال جدید، الحاق و تکرار به گسترش مفاهیم و خلق هنری میپردازد. هر چند در مورد تاریخ آغاز مدرنیسم در عرصه هنر توافق نظر بین تاریخنویسان و متفکران وجود ندارد، اما به شکل خاص قرن بیستم، محمل شکوفایی و اوج مدرنیسم در هنر است.
پستمدرنیسم
پسامدرنیسم، پسانوگرایی یا پُستمدرنیسم (همچنین: پساتجدد، مابعد تجدد) (به انگلیسی: postmodernism) به سیر تحولات گستردهای در نگرش انتقادی، فلسفه، معماری، هنر، ادبیات و فرهنگ میگویند که از بطن نوگرایی (مدرنیسم) و در واکنش به آن، یا بهعنوان جانشین آن پدید آمد. پستمدرنیسم مفهومی تاریخی ـ جامعهشناختی است که به دوران تاریخیِ بعد از مدرنیسم اطلاق میشود.
پیشوند «پسا» در پسامدرنیسم الزاماً اشاره به تأخُر زمانی ندارد. پساتجدد در اصل در واکنش به نوگرایی و تحت تأثیر هوشیاری عمومی پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمد. پسانوگرایی به مکتب فرهنگی، فلسفی، فکری و هنری اشاره دارد که فاقد سلسلهمراتب مرکزی یا اصول ساخت یافتهٔ مشخص و در برگیرندهٔ پیچیدگی مفرط، تناقض، ایهام، تنوع و عدمانسجام درونی است. این اصطلاح اولین بار در سال ۱۹۴۹ برای ابراز ناخرسندی در قبال معماری نوگرا به کار برده شد و منجر به ایجاد نهضت معماری پسانوگرا شد. پستمدرنیته در یک تغییر کلی از تولید به مصرف به عنوان مجموعه مرکزی فرایندهای اجتماعی و اقتصادی ساخت اجتماعی مداخله میکند. به این معنا، مفهوم پستمدرنیته تا حدی مشابه جامعهٔ فرا صنعتی است، این مفهوم اظهار میدارد که جوامع صنعتی شاهد تغییر جهت از ساخت صنعتی به صنایع خدماتی با تأکید بر تکنولوژی اطلاعات هستند. بعضی از نظریه پردازان مفهوم پستمدرنیته را برای اشاره به موقعیت نهادی مورد استفاده قرار نمیدهند بلکه به منظور ارجاع به موقعیت دانش به کار میبرند؛ بنابراین بومن عنوان کردهاست که پیامدهای پستمدرنیته آنها چیزهایی است که ذهن مدرن بر خودش از دور و بواسطهٔ درک انگیزش تغییر بازتاب میکند. عدم قطعیت، دو سو گرایی و ابهام پستمدرنیته امکان به چنگ آوردن سرنوشت به منظور خلق آیندهمان را فراهم میآورد. اگرچه هیچیک از اینها تضمین یا مبنای عامی برای این پروژه نیستند، بلکه تنها به عنوان احتمالی درون موقعیت پستمدرنیته ظاهر گشتهاند. اندیشهٔ پستمدرنیته خواستار ان است که مدرنیته در پی برآوردن وعدههای خود باشد ولو اینکه عقلانیت در آن تحریف شدهاست. برای لیوتار نیز وضعیت پستمدرنیته فهم موقعیت دانش در جامعهٔ بسیار پیشرفتهاست. او «شکاکی دربارهٔ فرا روایتها» را عنوان میکند و تفاوتها و فهمهای واقع شده درون دانشهای خاص محلی را تجلیل میکند.
مفهومی است که تعریف آن بین تحصیل کردهها، روشنفکران، و مورخان به دلیل دلالت ضمنی آن به اینکه که دوران نوگرایی بهسر رسیدهاست، بسیار مشکل و بحثانگیز است. با این حال، اکثر این افراد بر سر این مسئله که از اواخر قرن بیستم مفهوم «پسانوگرایی» یا «پستمدرنیسم» در مقولاتی مانند فلسفه، هنر، تئوری نقد، ادبیات، معماری، تفسیر تاریخ، و فرهنگ تأثیر داشته توافق نظر دارند. این مفهوم تعریفی ساده دارد که بهطور کلی شامل عوامل زیر میگردد:
- تردید ادامهدار نسبت به ایدهها و اعتقادات عصر مدرن خصوصاً اعتقادات ماتریالیسم، استدلال، یقین و هویت شخصی، و بهطور کلی شرح والا («به مفهوم ضد روشنفکری مراجعه کنید»)
- این اعتقاد که عواملی از قبیل تمایلات فرهنگی، افسانه، استعاره و مفاهیم سیاسی شکل دهنده کلیه ارتباطات میباشند («بخش نسبیت گرائی مراجعه کنید»)
- ادعای آن که مفهوم و تجربه مصنوعات فردی انسان و نه ساخته هدف یک نویسنده یا داستان سرا میباشند («به مفهوم اگزستانسیالیسم یا اصالت وجود مراجعه کنید»)
- شعر طنز، هجو، خودارجاعی، و بذله گوئی
- قبولی جامعهای تحت سلطه رسانههای جمعی که در آن هیچ نوع اصالتی دیده نشده و فقط رونوشتی از وقایع گذشتهاست.
- مفهوم جهانی سازی از لحاظ فرهنگی یک نوع جمع گرا بوده که عمیقاً جوامع جهانی فاقد هر نوع مرکز قدرت غالب سیاسی، ارتباطات، یا محصولات ذهنی را به هم اتصال میدهد. در عوض، جهان نیز به سمت تمرکز زدائی در تمام شئونات و مراحل جهانی در حرکت است.
توجه داشته باشید که پستمدرنیسم و پستمدرنیته واژهای جداگانه و مبین اوضاع اجتماعی یا فرهنگی عصر پسانوگرایی یا پستمدرنیسم است.
از پسانوگرایی غالباً بهعنوان جریانی از اعتقادات یاد میشود که از طریق معکوس نمودن شماری از انگاشتهای بنیادین نوگرایی، جایگزین نوگرایی گشته یا در حال جایگزینی آن میباشند. بهعنوان مثال، نوگرایی اهمیت بسیار زیادی به مفاهیمی از قبیل منطق، مادیت و پیشرفت از یک سو و مفاهیمی که ریشه در روشنفکری داشته و جریانات اثبات گرایی و واقع گرایی اواخر قرن ۱۹ ازسوی دیگر قایل است – در حالیکه پسانوگرایی اصولاً وجود واقعی این مطلوبات را زیر سؤال میبرد. بحث طرفداران پسانوگرایی اغلب آن است که مطلوبهای واقعی آنها در نتیجه شرایط خاص اقتصادی واجتماعی شامل آنچه بهعنوان «سرمایهداری اخیر» و حضور دایمی رسانههای پخش و حرکت جامعه بسوی دوره تاریخی تازه در اثر فشار چنین اوضاعی، به وجود میآیند. بههرحال، گروه کثیری از متفکرین و نویسندگان مفهوم پسانوگرایی را بهعنوان بهترین عصر، تنوع یا گسترش نوگرایی و نه واقعاً یک عصر یا تفکر مجزا لحاظ مینمایند. بهطور خلاصه، بحث طرفداران پسانوگرایی بر این پایه است که اقتصاد و شرایط تکنولوژیکی عصر ما به تمرکز زدایی جامعه تحت سلطه رسانههای جمعی انجامیدهاند که در آن اعتقادات ارایهکننده ارجاعات داخلی و کپی یکدیگر و بدون هیچ نوع اصالت، ثبات یا هدف برای مقاصد ارتباطات، مفاهیم هستند. جهانی سازی که محصول ابداعات در زمینههای ارتباطات، تولید و حمل و نقل است، گاهی بهعنوان نیرویی که محرک آن عدم تمرکز در زندگی مدرن است شناخته شدهاست که نهایتاً باعث ایجاد جامعهای جمع گرا خواهد گردید که دارای ارتباطات عمیق درون جهانی بوده و فاقد هر گونه مرکز قدرت غالب سیاسی، ارتباطات، یا محصولات ذهنی است. دانشآموختگان طرفدار پسانوگرایی اعتقاد دارند که چنین جامعهای تمرکززدا بهطور غیرقابل اجتناب پاسخها یا ادراکاتی را ایجاد مینماید که بهعنوان پسانوگرا خوانده میشوند. این پاسخها عبارتاند از رد آنچه که اشتباه بهنظر میآید، تحمیل پیوستگی فرا – داستانی و استیلا، شکستن قالبهای طبقاتی، اتحاد ساختار و سبکهای ادبی، و در هم کوبیدن طبقاتی که نتیجه تمرکز اصلیت و دیگر فرمهای تحمیل مصنوعی دستور است. در عوض، آنها به اختلاط عوامل، بازی و ساختن عقاید برگرفته از متون مختلف و نابودی سمبلها و تبدیل به پایههای پویای قدرت و جایگزین کردن آن به وسیلهٔ آنچه این سمبلها معانی خود را از آن بهعنوان دلالتکننده بر گرفتهاند، ارج مینهند. در چنین فضایی، این موضوع با عصر پساساختارگرایی در فلسفه، کمینه گرایی در هنر و موسیقی، ظهور پاپ و ظهور رسانههای گروهی در ارتباط است. دانش پژوهانی که انشقاق مفهوم پسانوگرا را بهعنوان یک دوره مشخص پذیرفتهاند بر این باورند که جامعه بهطور کلی از تفکرات مدرن پرهیز نموده و در عوض ایدههایی را جذب میکند که ریشه در عکسالعمل به محدودیتها و ممنوعیتهای آن ایدهها دارند. بههرحال، زمان حاضر یک دوره تاریخی جدید بحساب میآید. در حالیکه خصوصیات زندگی پسانوگرایی گاهی بسختی قابل درک هستند، اکثر محققان پسانوگرا به تغییرات محکم و قابل مشاهده تکنولوژیکی و اقتصادی اشاره میکنند که روشهای جدید فکری را به ارمغان آوردهاند. مخالفان این ایده بر سر این مسئله که این اعتقاد ارایهکننده آزادی است مخالفت میکنند، اما در عوض به خلاقیت و ریشه کن ساختن سازمان با عواملی از قبیل اعتقاد به توحید و ضربه غیرمستقیم معتقدند. آنها عقیده دارند که مفهوم پسانوگرایی پیچیده و غامض است. اغلب در خصوص این مبحث همچنین ادعاهای شدیداللحن سیاسی بگوش میرسد که در این زمینه نظریه پردازان محافظه کار سختترین انتقادات را بر پسانوگرایی وارد میسازند. همچنین در رابطه با اینکه این تغییرات تکنولوژیک و فرهنگی معرف یک دوره تاریخی جدید هستند یا صرفاً بسط دورهای مدرن، اختلاف نظر وجود دارد. از آن گذشته ادعای دیگران و نظرات موید آنکه فرهنگ وارد دوره پسانوگرایی شده و و اینکه حتی عصر پسانوگرایی پیشتر به پایان رسیده، موضوعات را هر چه بیشتر پیچیده میکند.
مینیاتور
خرد نگارگری (یا مینیاتور با ریشهٔ لاتین minium/خاک سرخ، سرب قرمز)، به تصویری از تاریخ باستان یا دستنویس آراستهای قرون وسطی گفته میشود؛ نمونهای ساده که برای تزئین کتابها در آن دوران با کمک رنگدانههای گرم تهیه میشد. بهطور کلی از اوایل سدههای میانه تا ورود به مرحله دوم، دورهٔ جدیدی آغاز کنندهٔ ریشهشناسی موشکافانه برای شناخت مفهوم کلی و رهایی از سردرگمی به وجود آمد و نتیجهٔ آن استفاده از این سبک در تصویرسازیهای کوچک و مینیاتور چهره شد، هر چند که از زمانهای دورتر نیز استفادههای کم و جزئی میشد.
تاریخچه
سیر تاریخی مینیاتور ایرانی به گذشتههای دور پیش از ظهور اسلام میرسد اما میتوان گفت زمانی که ایرانیان توانستند در قرن سوم هجری قمری به دربار عباسیان وارد شوند نقاشی ایران پس از یک دوره رکود جانی دوباره گرفت.
مینیاتور ایرانی در واقع نقاشی ایران پیش از ظهور اسلام است که با عرفان و تفکرات اسلامی ادغام گردید وراهی شد برای ظهور جلوههای الهی. آثار مینیاتور نفیسی در دوره عباسیان خلق شد که متأسفانه بخش عظیمی از این آثار در طی حملات مغول در سدههای هفتم و هشتم از بین رفت.
در دوره ایلخانیان که اوضاع کشور به آرامش نسبی دست یافت گامهایی در راه پیشرفت هنر برداشته شد من جمله تأسیس ربع رشیدی در شهر تبریز پایتخت آن زمان که مکانی مناسب جهت بروز استعدادهای هنرمندان و خوشنویسان و دانشمندان گردید.
کارگاههایی برای خلق نسخ خطی و مصور سازی آنها در ربع رشیدی وجود داشت. مکتب تبریز در این دوران به اوج شکوفایی خود رسید و آثار برگزیدهای همچون شاهنامه فردوسی و شاهنامه دموت در این دوران خلق گردید. با گذشت زمان مینیاتور ایران دستخوش تغییرات زیادی شد و مکاتب گوناگونی با خصوصیات خاص خود شکل گرفت که از آن جمله است:
- مکتب شیراز
- مکتب هرات
- مکتب تبریز
- مکتب قزوین
- مکتب اصفهان
مکتب شیراز
مکتب شیراز را میتوان در دو دوره بررسی کرد. دوره اول سدهٔ هشتم هجری قمری و دیگری سده نهم هجری قمری. دوره اول همزمان با رونق نگارگری در تبریز بود. یکی از دلایل شکوفایی هنر نگارگری در سده هشتم شیراز را میتوان بر کنار ماندن این منطقه از حملهٔ مغولان دانست. از معروفترین آثار آن دوران نگارههای ورقه و گلشا میباشد.
دوره دیگر مکتب شیراز یعنی قرن نهم هجری قمری با حمایت نوادگان تیمور اسکندر سلطان و ابراهیم سلطان از هنرمندان، جانی دوباره یافت. در این دوران هنرمندانی از سمرقند وهرات به شیراز آمدند که باعث پختگی مکتب شیراز شدند. از مشخصههای نقاشی شیراز در اوج شکوفایی میتوان به استفاده از رنگهای روشن و نقوش تزیینی و طراحی ماهرانهتر پیکرها و قلمگیری ظریف صخرهها اشاره کرد. بهترین نمونههای نگارههای آن زمان نسخهای از خاوران نامه به تاریخ ۸۸۲ هجری قمری و نسخهٔ جنگ اسکندر سلطان میباشد.
مکتب هرات
شاهرخ فرزند تیمور پس از فوت پدرش (۸۰۷ ه. ق) در هرات به سلطنت نشست و تا سال ۸۵۰ هجری قمری در آنجا حکومت کرد. او پس از تثبیت موقعیتش بهآباد سازی هرات و سایر شهرها پرداخت و فرصتی برای توسعه هنر فراهم کرد. مجمع التواریخ حافظ ابرو نمونه بسیار خوبی است که از مکتب هرات بجا مانده است.
همزمان با حکومت شاهرخ پسرش بایسنقر میرزا زبدهترین هنرمندان نقاش و صحاف و مذهب و خوشنویس را در کارگاه کتاب آرایی خود گرد هم آورد. از آنجا که بایسنقر میرزا خود ادیب و خوشنویس بود با حمایتهای خویش گامی مؤثر در اعتلای مکتب هرات برداشت. دو نمونه از آثار برگزیده آن زمان کلیله و دمنه و شاهنامه بایسنقری میباشد.
از هنرمندان نگارگر آن زمان میتوان به مولانا علی و مولانا قیامالدین و امیرخلیل اشاره نمود. از دیگر آثار مکتب هرات معراج نامه میرحیدر میباشد که در کتابخانه ملی پاریس نگهداری میشود.
در نیمهٔ سده نهم هجری قمری پس از فوت شاهرخ تا به سلطنت رسیدن سلطان حسین بایقرا (۸۷۲ ه. ق) فعالیت هنرمندان دچار رکودشد. سلطان حسین پس از به سلطنت رسیدن به کمک وزیر دانشمند و ادیب خود میرعلی شیر نوایی& هنر مندان و ادیبان بزرگ را در دربار خود گردهم آورد و باعث اوجگیری فعالیتهای هنری و ادبی شد.
از هنرمندان آن دوره میتوان به امیر روحالله میرک شاه مظفر و کمال الدین بهزاد اشاره کرد.
مکتب تبریز در دوران صفوی
سلسلهٔ صفوی را میتوان دوران تحول تاریخی_فرهنگی و شکوفایی هنر ایرانی دانست. شاه اسماعیل صفوی اولین پادشاه این سلسله بود که نقش بسزایی در اعتلای هنر آن زمان ایفا نمود. از جمله کارهای مهمی که وی انجام داد میتوان به بردن کمالالدین بهزاد و دیگر هنرمندان به تبریز و منصوب نمودن بهزاد به سمت کلانتر کتابخانه و رونق بخشیدن به کارگاههای سلطنتی تبریز اشاره نمود.
از مکتب تبریز دوران صفوی آثار ارزشمندی بجا مانده است از جمله شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی. این مکتب تأثیرات عمیق خود را بر نقاشی قزوین، مشهد، هرات، اصفهان و شیراز گذاشت و حتی میتوان این تأثیر را بر نقاشی بخارا، هند و ترکیه نیز به خوبی مشاهده نمود.
مشخصههای نقاشی این دوران :طراحی قوی پیکرهها در حالات مختلف، پوششهای رنگین، ترکیب بندیهای استادانه، تز یینات معماری با نقوش هندسی و گیاهی، آسمان لاجوردی، ابرها و پرندگان زیبا.
برجستهترین هنرمندان آن دوران :سلطانمحمد، آقامیرک، میرمصوّر، شیخزاده، دوستمحمد، دوست دیوانه، میرزاعلی فرزند سلطانمحمد، میرسیدعلی فرزند میرمصوّر، مظفرعلی، خواجهعبدالصمد، خواجهعبدالعزیز، شیخمحمد، قدیمی، عبدالوهاب و …
مکتب قزوین
شاه اسماعیلدوم علیرغم کوتاهیهایی که در دوران سلطنت خود به بار آورد برخی از نگارگران تبریز، مشهد و شیراز را برای احیاء کتابخانهٔ سلطنتی و کارگاه مصورسازی به قزوین فراخواند و دستور ساخت نسخهای از شاهنامه را به آنان داد. از جمله هنرمندان این شاهنامه: سیاوش گرجستانی، صادق بیگافشار، علیاصغر کاشانی و میر زینالعابدین و مراد.
اما در دوران سلطنت برادر شاه اسماعیل، محمد خدابنده، کارگاههای مصورسازی مجدداً از رونق افتاد این امر از طرفی سبب پراکنده شدن و مهاجرت مجدد هنرمندان از قزوین و از سوی دیگر موجب گرایش سایر هنرمندان به آثار کم هزینه و ساده گردید. بعد از خدابنده عباس میرزای هفده ساله به سلطنت رسید. وی چهل و دو سال حکومت کرد. او به معماری و شهرسازی و نقاشی اهمیت زیادی میداد و هنرمندان را حمایت میکرد. از جمله کارهای مهم او منصوب نمودن صادقی بیگ افشار، شاعر و نقاش مجرب به سمت مدیر کتابخانهٔ سلطنتی بود. آثار مهم آن دوران شاهنامه قوام، شاهنامه قاسمی و کتاب احسن الکبار میباشد.
مکتب اصفهان
اواسط سده یازدهم، همزمان با انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان، هنرمندان قزوین و سایر شهرهای مهم به این شهر روی آوردند. علاوه بر رونق کارگاههای نقاشی، دیوارنگاری برای تزیین کاخها و عمارتها رواج فراوان یافت. در دوران سلطنت شاه عباس عواملی همچون انتقال ارامنه جلفا به اصفهان و گسترش روابط سیاسی و تجاری به کشورهای اروپایی و هندوستان باعث شد برخی خصوصیات نقاشی غرب به نقاشی ایران راه یابد. حتی بعضی نقاشان اروپایی به دربار اصفهان آمدند از جمله لوکاس وان سولدو، فیلیپ آنجل و لوکار.
در این دوران علاوه بر کتاب آرایی و دیوارنگاری و رقعه که منحصراً توسط دربار حمایت میشد سفارشاهایی از جانب تجار و متمولین به هنرمندان نقاش ارجاع میگردید که این عامل خود سبب رونق رقعه سازی با هزینههای مختصر شد. شاخصه اینگونه آثار استفاده کمتر از رنگها و حتی تنها طراحی با پس زمینه چند شاخ و برگ و ترسیم خطی، مقداری ابر بدون رنگ آمیزی.
موضوعات: پیکر شاهزادگان، نجبا زن و مرد جوان که خود عاملی شد برای رونق چهره سازی و توجه بیشتر به طراحی اندام انسانها و در نتیجه رعایت دقیقتر تناسبات و شبیهسازی. معروفترین نقاش این دوره رضا عباسی بود. از میان نسخههای مصور و رقعههایی که تحولات نقاشی مکتب اصفهان را نشان میدهد میتوان به کتاب عالمآرای شاهاسماعیل و کتاب ابومسلمنامه اشاره کرد که هر دو متعلق به موزه رضا عباسی میباشد.
دیدگاه خود را بنویسید